Wednesday, January 13, 2010

چرا کودتاگران دکتر علی محمدی راترور کردند؟

چرا کودتاگران دکتر علی محمدی راترور کردند؟
"دکتر علی محمدی به من گفت: جوون! از گلوله نترس! جلوی اينها بايست! گلوله اولش درد دارد"

ترور ناجوانمردانه دکتر علی محمدی موجی از تاثر و درد را برانگيخت. به دنبال اين تاثر انچه بر لبها نقش بست چرا بود. براستی چرا؟
به دنبال بيانيه مهندس موسوي، فضائی که می رفت ظاهرا بسوی يک در گيري همهجانبه دو جناح سوق يابد, چند قطبی شد و بار ديگرچهره های ميانه رو اصولگرا نقش برجسته ای در هدايت اوضاع يافتند وکار به انجا کشيد که روح الله حسينیان که تا چند روزقبل ان از سردمداران طرح محاکمه و اعدام ضربتی بود(5 روز) بناگاه دم از استعفاء زد و به رهبری هشدار داد که روزی از کرده پشيمان می شود
همزمان با ان شاهديم که جنبش اعتراضی مردم قدمهای بعدی را به جلو می نهد, دانشجويان همچون پيشگامان جنبش تقريبا در تمام دانشگاههای کشور مبارزات اعتراضی خود رابه شکل عدم شرکت در امتحانات سازمان می دهند و دراغلب موارد همقدمی و همراهي استادان انها را دلگرم می کند. اين مبارزات در مواردی چون کرمانشاه هم اکنون به گل نشسته و ثمر داده است. اعتصابات متعدد کارگری در اعتراض به شرايط نامساعد معيشتی در جريان هستند. از سويی ديگر جنبش سبز خود را برای برداشتن گام جديدی در 22 بهمن اماده می کند
اگر نتجه تمام اين کنش های سياسي- اجتماعی به محدوديت هر چه بيشتر جناح هار حکومت منجر شود می توان از يک گام مثبت در ارتقاء جنبش سخن گفت.
در بطن چنين حوادثي فيزيکدان سبز ساعت 7.30 بامداد از خانه خارج ميشود و دقايقی بعد انفجاری سراسر منطقه را می لرزاند, "آرمان" او از خانه بيرون می جهد:"بابامو کشتن, ... مغزش را متلاشی کردن"
چرا؟ چرا آنها بدين عمل ددمنشانه مبادرت کردند؟

…..ايجاد رعب و وحشت بخصوص در جامعه دانشگاهی
يکی از اولين نتايجی که کودتاگران از اين تروربربرمنشانه انتظار دارند ايجاد رعب و وحشت بيشتر در جامعه و بخصوص درميان اساتيد دانشگاه است.
يکی از اساتيد در گفتگو با مسيح علی پور می گويد: "این ترور زهره چشم گرفتن از اساتید دانشگاه است و نوعی هشدار و هیچ ربطی به فعالیت هسته ای و انجمن پادشاهی… ندارد. در دهه هفتاد میلادی در ایتالیا گروههای تروریستی یک شعار معروف داشتند که می گفتند یکی را بکش صد نفر را تربیت کن. حالا اینها هم یکی را کشته اند تا حساب کار دست بقیه اساتید دانشگاه بیاید"

…..براه انداختن سری جديد اعدامها
.کودتاگران با نسبت دادن ترور به " انجمن پادشاهي" اميد داشتند اين انجمن هم با افتخار اين عمليات را بعهده بگيرد (چنانکه عبدالرحمن ريگی در انفجار بلوچستان کرد). و به اين ترتيب زمينه برای دست زدن به يک سری اعدامها، از جمله اعدام کسانی که در رابطه با اين سازمان دستگير و حکم اعدامشان مدتهاست تاييدشده است، فراهم آيد.
……ضربه زدن به جنبش در دانشگاهها
مبارزات کنونی دانشجويان به مثابه يکی از پيش قراولان جنبش سبز همچون خاری در چشم کودتاچيان است. بخصوص که شکل کنونی ان يعنی عدم شرکت در امتحانت کمتر امکانی را برای سرکوب ان توسط کودتاچيان فراهم کرده است. با منفعل شدن اساتيد کودتاچيان بدون شک سعی در اعمال فشار بيشتری بر جنبش دانشجويی خواهند کرد.

…...تبليغ براي برنامه هسته ای به عنوان يک پروژه ملی
رسانه های وابسته به کودتا، با اعلام دروغين دکتر علی محمدی به عنوان يک دانشمند هسته ای سعی در ايجاد اين توهم در جامعه کرده اند که برنامه هسته ای رژيم يک پروژه ملی است که دشمنان (امريکا و اسرائيل) در صدد نابودی ان هستند به اين ترتيب کوشيدند به اين پروژه، که هدفی جز دستيابی به سلاح اتمی و در نتيجه درگيری و نابود کردن کشور در يک ماجراجوئی اتمی ندارد، رنگ يک يروژه ملی را بدهند(امروز سايت جرس اطلاع داد که ظاهرا شواهدی در دست است که دکتر علی محمدی اطلاعاتی در مورد پروژه های اتمی کشور داشته است. در صورت صحت اين گزارش فقط دليل ديگری بردست داشتن کودتاچيان در اين ترور داريم اما به صحت استدلات مطرح شده در اين مقاله صدمه وارد نمی شود).
…..عقيم گذاشتن طرح موسوی در کنار راندن کودتاچيان
و بالاخره و از همه مهمتر، اگر بازجنبش دانشجويی در محاق افتد، استادان و روشنفکران سرکوب گردند، خطری از خارج بر کشور سايه افکند و ضرورت اعدامها مطرح باشد، بيش از هرگاه به مشتی اهنين نياز است که نظم را برقرار سازد وانگاه افراطيونی چون روح الله حسينيان صحنه گردان خواهند شد.

ترور ناجوانمردنه دکتر علی محمدی نشان داد که کودتاگران حاضر نيستند براحتی ميدان را خالی کنند و هر لحظه دست به توطئه و خباثتی جديد ميزنند، که برای مقابله با ان نه تنها قلبی گرم و عزمی استوار و اهنين بلکه مغزی سرد واگاه لازم است.
با اين جملات از همسر دکتر علی محمدی نوشته را به پايان می اورم:" صبح تا دم در بدرقه اش کردم، ماشین اش را از پارکینگ خانه خارج کرد و در را بست و لحظه ای نگذشت که دیدم باران شیشه بر خانه بارید و پنجره ها یکباره پایین ریخت. سراسیمه خود را به بیرون رساندم و دیدم که مسعود به حالت چمباتمه بر زمین افتاده است، او را برگرداندم و دیدم مغزش متلاشی شده است... می گفت و می گریید و آتش به حاضران می زد. شیون می کرد و می گفت: من دیدم، خودم دیدم، مغز متلاشی شده ی شوهرم را دیدم....
خدایا این چه روزگار است که بر ما می گذرد".

No comments:

Post a Comment